شاهین فیضی

شاهین فیضی

وبلاگ شخصی شاهین فیضی
شاهین فیضی

شاهین فیضی

وبلاگ شخصی شاهین فیضی

روزی به این می اندیشیدم که چگونه میشود یک انسان از خود بی خود شود؟

آری سوالی که حداقل آدمی به آن فکر میکند

حال چرا حداقل

زیرا زمانی که چیزی برای فکر کردن نداشته باشی

روی می آوری به این گونه از مسائل

این خصلت انسان است

یا باید آنقدر سرمایه داشته باشی که با خرج کردن بیش از حد از خود بی خود شوی

یا باید چیزی نداشته باشی که باز در خیلی موارد از خود بی خود میشوی 

مثل آنقدر خندیدن به یک چیز مسخره

یا آنقدر گریه کردن به یک چیز مسخره تر

حد تعادل ندارد

وسط این دو امسال ما ایم که این سوال را طرح کردیم

و چه جالب است که خود از دیدگاه دیگران جزو آن دو تن هستیم

آرزو

نمیدانم:

گاه و بی گاه از پنجره به بیرون زل میزنم...

سیگار را از پاکت بیرون کشیده و روشن میکنم...

کمی پک میزنم...

به دلتنگی هایم فکر میکنم...

به آنچه بودم و حال نیستم...

به آنچه دیگران فکر میکنند...

دوباره لب به سیگار میچسبانم...

دمی تازه با فکری جدید...

به آرزوهایم فکر میکنم که چگونه آزارم میدهند...

این بار با حریصی کامل از سیگار دمی میگیرم...

که گویا حبس آخر است...

حال نخ سیگار به انتها رسیده...

چگونه ممکن است ...؟

فقط با سه کام...!

آری این عمر آرزو های بر باد رفته است...


شوخی

شاهزاده کوچولو گفت:شوخی چیه؟





  روباه گفت:همون که آدما حرف دلشون و باهاش میزنن

زندگی به من آموخت...

زندگی   به   من   آموخت   !!!



           همیشه   منتظر   حمله ی   احتمالیه   کسی   باشم   که   !!!



                                                                           به   او   محبت   فراوان   کرده ام   !!!